آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات آرتین جون

سفر به مشهد

اولین سفر آرتین جان به مشهد مقدس   مدتها بود که تصمیم داشتیم تو رو به مشهد ببریم اما فرصت نمی شد تا اینکه بالاخره بابا تونست یه مرخصی بگیره و ما رو به مشهد ببره خیلی هم خوش گذشت تو هم خیلی خوش سفر هستی همه اش مشغول بازی کردن بودی اصلا خسته نمی شدی از حرم امام رضا خیلی خوشت اوم وقتی دستت می گرفتیم شروع می کردی به تند تند راه رفتن تو حیاط .            آرتین مشغول بازی کردن در حرم   اینجام رفتیم برا آقا آرتین عینک خریدیم     اینجا زیست خاور آرتین جون مشغول ماشین بازی   اینم آرتین در پدیده شاندیز البته قبل ا...
6 اسفند 1391

جشن تولد

جشن تولد یکسالگیت خیلی قشنگ و ساده برگزار شد اون شب به همه مهمونا و البته به خودت خیلی خوش گذشت امروز می خوام عکسای این جشن برات بذارم تا برای همیشه ثبت بشه.  تزئینات اطاق     کلاه آرتین البته اصلا سرش نکرد اینم کادوی مادرجون اینم کادوی خان عمو هماهنگ نشده بود هردوماشین گرفتند اینم کیک تولد اینم بقیه کادوها بدون شرح آرتین زیر برف شادی   اینم کیک با شمع روشن لحظه فوت کردن شمع   خدایا ازت متشکرم بخاطر اینکه فرصت تجربه کردن این لحظات قشنگ به من دادی امیدوارم امانت دار خوبی برای ای...
6 اسفند 1391

یک روز با دوقلوها

دوقلوها دختر دایی های من هستند دو دختر دوقلو که همیشه شاد و خندان هستند من همیشه از همنشینی با اونا لذت می برم همیشه پر انرژی هستند و خستگی تو کارشون نیست چهارشنبه هفته گذشته اومدن پیش ما و تا پنج شنبه خونه ما بودند حسابی باهاشون جور شدی و خیلی بهت خوش گذشت پنج شنبه با هم رفتیم پارک چند تا عکسم ازت گرفتند که اینجا برات میذارم.             ...
8 بهمن 1391

زندگی

زندگی نه یک مکافات  بلکه یک پاداش است آری فرصتی مغتنم یافته ای تا ببالی ببینی بدانی بفهمی وباشی زندگی را من الهی می خوانم در حقیقت زندگی و خداوند معنای یگانه ای دارند ...
5 دی 1391

دندون نهم دهم یازدهم و دوازدهم

پسر دوازده دندونی من یکدفعه چهارتا از دندونات باهم در اومد دو دندون کناره سمت راست دوتا هم سمت چپ حدودا ده شب درد داشتی و نتونستی بخوابی خیلی اذیت شدی خداروشکر بالاخره در اومد و راحت شدی کلماتی که می تونی بگی بابا (خیلی راحت و بدون دردسر یاد گرفتی ولی مامان هنوز خوب نمی گی) مم(در هنگام گرسنگی از این کلمه استفاده می کنی ) آب دد نه (معمولا هرچی ازت می خوام می گی نه) یه پارچ پلاستیکی داریم تو کابینت که شما جاش یاد گرفتی هرازگاهی اونو بر میداری میری  کنار یخچال می گی آب تا تلفن زنگ میزنه شما سریع میری گوشی تلفن برمیداری میکی الو ...
8 آذر 1391

واکسن یکسالگی و یه اتفاق عجیب

امروز صبح با هم به بهداشت رفتیم تا واکسن یکسالگیت بزنیم البته با دو هفته تاخیر چون فردای تولدت سرما خوردی ما هم صبر کردیم تا حالت کاملا خوب بشه بعد با خیال راحت واکسن بزنی. تو بهداشت خیلی معطل شدیم آخه هوا بارونی بود خانمی هم که می خواست واکسن بزنه تو بارون گیر کرد و دیر اومد اما اتفاق عجیب من خیلی استرس داشتم گفتم الان دردت می گیره و گریه می کنی خانمه به من گفت بشینم و تورو محکم بگیرم تا دستت تکون نخوره خودم آماده کردم و دستت محکم گرفتم وقتی واکسن زد تو هیچ عکس العملی نشون ندادی حتی یه آخم نگفتی همه اونایی که تو اطاق بودند خیلی تعجب کردند خانم پرستار چند بار به صورتت دست زد و با تعجب فراوان گفت : عجیبه پس چرا گریه...
22 آبان 1391

اولین آرایشگاه

از وقتی که به دنیا اومدی تا الان که یکسالته اصلا موهات کوتاه نکردیم البته خودت موقع تولد موهای مشکی و قشنگی داشتی ما هم گذاشتیم موهات بلند شه موهات خیلی بلند و نا مرتب شده بود و چشاتم خیلی اذیت میکرد این شد که دیشب بابا مهدی تو رو برد آرایشگاه تا موهات کوتاه کنه اونجا اصلا اذیت و گریه نکردی و گذاشتی موهات کوتاه کنه وقتی اومدی تا من در باز کردم با دستات موهات نشون میدادی و با زبون خودت ماجرا رو برام تعریف کردی. آرتین جون قبل از اصلاح آرتین جون بعد از اصلاح   ...
15 آبان 1391

از راه رفتن تا بلند بلند خندیدن

فرزندم چند روزی است که توانستی خودت و بدون کمک گرفتن از من بایستی و راه بروی. چقدر زمان زود می گذرد. با گذشت زمان تواناییت افزوده می شود ونیازت به من کمتر دیگر اون آرتین کوچولو نیستی که به راحتی اونو در آغوش می گرفتم و اینور و اونور می بردم. الان دیگه می تونی خودت بلند شی و راه بری. خودتم خیلی خیلی خوشحالی وقتی راه میری بلند بلند می خندی و من عاشق این خنده هاتم. الان دیگه بازیهاتم عوض شده دیگه با وسایلت بازی نمی کنی بیشتر دوست داری راه بری و منم دنبالت بیام اونوقت شروع می کنی به بلند بلند خندیدن. دیشب خیلی با پدرت بازی کردی اینقدر راه رفتی و دویدی که دیگه توانی برات نموند کاملا خسته شده بودی چقدر د...
30 مهر 1391