آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات آرتین جون

دندون نهم دهم یازدهم و دوازدهم

پسر دوازده دندونی من یکدفعه چهارتا از دندونات باهم در اومد دو دندون کناره سمت راست دوتا هم سمت چپ حدودا ده شب درد داشتی و نتونستی بخوابی خیلی اذیت شدی خداروشکر بالاخره در اومد و راحت شدی کلماتی که می تونی بگی بابا (خیلی راحت و بدون دردسر یاد گرفتی ولی مامان هنوز خوب نمی گی) مم(در هنگام گرسنگی از این کلمه استفاده می کنی ) آب دد نه (معمولا هرچی ازت می خوام می گی نه) یه پارچ پلاستیکی داریم تو کابینت که شما جاش یاد گرفتی هرازگاهی اونو بر میداری میری  کنار یخچال می گی آب تا تلفن زنگ میزنه شما سریع میری گوشی تلفن برمیداری میکی الو ...
8 آذر 1391

واکسن یکسالگی و یه اتفاق عجیب

امروز صبح با هم به بهداشت رفتیم تا واکسن یکسالگیت بزنیم البته با دو هفته تاخیر چون فردای تولدت سرما خوردی ما هم صبر کردیم تا حالت کاملا خوب بشه بعد با خیال راحت واکسن بزنی. تو بهداشت خیلی معطل شدیم آخه هوا بارونی بود خانمی هم که می خواست واکسن بزنه تو بارون گیر کرد و دیر اومد اما اتفاق عجیب من خیلی استرس داشتم گفتم الان دردت می گیره و گریه می کنی خانمه به من گفت بشینم و تورو محکم بگیرم تا دستت تکون نخوره خودم آماده کردم و دستت محکم گرفتم وقتی واکسن زد تو هیچ عکس العملی نشون ندادی حتی یه آخم نگفتی همه اونایی که تو اطاق بودند خیلی تعجب کردند خانم پرستار چند بار به صورتت دست زد و با تعجب فراوان گفت : عجیبه پس چرا گریه...
22 آبان 1391

اولین آرایشگاه

از وقتی که به دنیا اومدی تا الان که یکسالته اصلا موهات کوتاه نکردیم البته خودت موقع تولد موهای مشکی و قشنگی داشتی ما هم گذاشتیم موهات بلند شه موهات خیلی بلند و نا مرتب شده بود و چشاتم خیلی اذیت میکرد این شد که دیشب بابا مهدی تو رو برد آرایشگاه تا موهات کوتاه کنه اونجا اصلا اذیت و گریه نکردی و گذاشتی موهات کوتاه کنه وقتی اومدی تا من در باز کردم با دستات موهات نشون میدادی و با زبون خودت ماجرا رو برام تعریف کردی. آرتین جون قبل از اصلاح آرتین جون بعد از اصلاح   ...
15 آبان 1391

از راه رفتن تا بلند بلند خندیدن

فرزندم چند روزی است که توانستی خودت و بدون کمک گرفتن از من بایستی و راه بروی. چقدر زمان زود می گذرد. با گذشت زمان تواناییت افزوده می شود ونیازت به من کمتر دیگر اون آرتین کوچولو نیستی که به راحتی اونو در آغوش می گرفتم و اینور و اونور می بردم. الان دیگه می تونی خودت بلند شی و راه بری. خودتم خیلی خیلی خوشحالی وقتی راه میری بلند بلند می خندی و من عاشق این خنده هاتم. الان دیگه بازیهاتم عوض شده دیگه با وسایلت بازی نمی کنی بیشتر دوست داری راه بری و منم دنبالت بیام اونوقت شروع می کنی به بلند بلند خندیدن. دیشب خیلی با پدرت بازی کردی اینقدر راه رفتی و دویدی که دیگه توانی برات نموند کاملا خسته شده بودی چقدر د...
30 مهر 1391

برای پسرم

کودکم تصویر تو را همواره در آیینه ها دیده ام چه دردنیا یا آیینه همواره در من زیسته ای امروز دانستم تورا به خاطر خودم می خواهم تا با در آغوش گرفتنت آرام شوم تا با عشق ورزیدن به تو از خودم راضی باشم میدانم درنگاه تو آرامش هست که در یک مزرعه خشخاش نیست پس آنگاه که گفتم چه شب ها که بخاطرت نخوابیدم چه رنج ها که بخاطرت ندیدم لذت در آغوش گرفتنت را با منت به یادم آور امشب دیگر میدانم من تو را از سر خودخواهی به این دنیا می آورم مراببخش شاید تو آغوش مرا اینقدر نخواهی که در آغوش ابرهای خوشحالی     ...
27 مهر 1391

کلام نخستین

آرتین عزیزم خیلی وقت از زمانیکه تصمیم گرفتم اتفاقات قشنگی را که با هم تجربه می کنیم ثبت کنم می گذرد اما فرصت نمی شد بالاخره این طلسم شکسته شد و من توانستم وبلاگی را برای ثبت خاطرات مشترکمان بسازم فرزند عزیزم تو در یک صبح قشنگ پاییزی در بیمارستانی در شهر بندرعباس به دنیا آمدی وزندگی مرا سراسر غرق شادمانی کردی هرگز اولین باری که دیدمت و در آغوش گرفتمت را فراموش نمی کنم از شادمانی می گریستم اینقدر خوشحال بودم که تمام دردی را که وجودم را می آزرد فراموش کردم.خدا را شکر کردم به خاطر این هدیه زیبا.     ...
25 مهر 1391